آرمان آرمان ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

آرمان بهترین هدیه ی زندگی من

هفتمین ماه زندگی قشنگت

آرمان جونم: امروز هفتمین ماه از زندگی شیرینت است. روز به روزکه داری بزرگ تر می شوی علاقه ی ما هم داره نسبت بهت بیش تر میشه عزیزم امروز رفتیم مطب آقا دکی برای چکاپ ماهیانه که گفت همه چیز عالی است و شما هم وزنت 8/700 و قدت هم بلند تر شده بود یعنی 70/5 تازه جیگرم چیزی که منو خیلی خوشحال کرد این بود که به غذا هایی که می خوردی غذاهای جدید تری هم اضافه شده مثلا می تونی ماست و زرده ی تخم مرغ و آبمیوه بخوری. اندازه ی تمام دنیا دوستت دارم خوشگلکم اینم عکس های خوشگلت. الهی فدات بشم من. ...
29 بهمن 1391

دمر شدن

 عزیزم    چند هفته ای   است که یاد گرفتی وقتی می ذاریمت روی زمین دمر می شی و وقتی دوباره به حالت اول برت می گردونیم بلافاصله دوباره دمر می شی  فرشته کوچولوی من البته شما از 3/5 ماهگی یاد گرفتی که دمر بشی. اما الان خیلی سریع تر و راحت تر می تونی  ایشاالله سریع تر یاد بگیری چهار دست و پا بری و ماهم خوشحال کنی                                                                         اینم یکی از سنداشه       &...
21 بهمن 1391

به دنیا امدنت

آرمان جان شما در روز 29 تیر 1391 به دنیا امدی همه ی ما منتظر تو بودیم. وقتی تو به دنیا امدی  به دیدنت امدند و خیلی همه    خوشحال بودند. تو خیلی خوشگل و ناز بودی.                                                                                                                                      ...
21 بهمن 1391

تولد ماهان

آرمان جونی:      دیروز تولد 1 سالگی ماهان جون بود . تولد خیلی خوبی بود. خیلی خوش گذشت  نفسم شما هم که طبق معمول همش شیطونی کردی و جیغ زدی  تازه وقتی کیک و شمع رو آوردند کلی ذوق کردی و می خواستی دستتو بکنی تو کیک    زندایی الهام و دایی وحید هم خیلی زحمت کشیده بودند. دستشون درد نکنه. ایشاالله تولد 120 سالگی گل پسرشون.                                                همه چی هم ست باب اسفنجی بود.       اینم با هزار جور بد بختی ازت گرفتیم.  حال...
20 بهمن 1391

نشستن

جیگرم : امروز وقتی از خونه ی همسایمون برگشتم دیدم که تو بدون کمک روی زمین نشستی و داری بازی می کنی. بعد مامان بهم گفت : آرمان یاد گرفته بشینه. منم با شنیدن این حرف جیغ کشیدم .طوری که داشتم از خوش حالی می مردم  آفرین داداش جونم. بالا خره بعد از کلی تلاش و کوشش موفق شدی بشینی و با این کار ما رو هم شاد کنی  البته بگم هنوز یه کم باید مواظبت باشیم تا نیفتی. ولی به مرور زمان پیشترفت بیش تری توی این کار می کنی  اینم چند تا عکس از داداش باهوش و با مزه ی آبجی. ...
16 بهمن 1391

مریضی آرمان

آرمانکم چند روزه که مریض شدی و هی سرفه می کنی. الهی بمیرم خیلی ناراحت می شم وقتی می بینم بی حالی  ایشااله زود زود خوب بشی و دوباره شیطونی هاتو شروع کنی. این اولین باریه که نفسم مریض می شی برای همین خیلی برات ناراحتیم. از خدای بزرگ می خوام که دیگه هیچ وقت مریض نشی گلم ...
7 بهمن 1391

سوغاتی دوست داشتنی

آرمان جونم اون روزی که تولد من بود یعنی 27 دی امیر علی جون ( پسر دختر عمت فائزه ) برات یه سوغاتی خیلی خوشگل آورد یه شیشه شیر تزئینی بزرگ و خوشگل با پر از جغجغه های مختلف. دستشون درد نکنه   این اولین اسباب بازی ای بود که تو با دیدنش خیلی ذوق زده شدی  البته امیر علی جون زحمت کشیده بود برای من هم یه دست کلاه و شال گردن خیلی خیلی قشنگ آورده بود. منم عکس تو رو با امیر علی خوشگله برات می ذارم.                   اینم عکس سوغاتی خوشگلت ...
5 بهمن 1391

شیطونک آبجی

عزیز دلم چند وقتی است که خیلی شیطونی می کنی مثلا عاشق روشن و خاموش کردن چراغ برق هستی و همش چراغ رو روشن و خاموش می کنی. البته خاموش کردنش یه کمی برات سخته ولی روشن کردنشو خوب می تونی انجام بدی و یا محکم با دستت میزنی روی شیشه طوری که نمی زاری من درس بخونم   عاشق صدای گیتار هستی وهر وقت من می خواهم تمرین گیتار کنم تو هم شروع به آواز خوندن می کنی و این جوری حواس من هم پرت می شه ولی عسلم من هم خودتو و هم شیطونی هایت را خیلی دوست دارم ...
5 بهمن 1391

روروءک

داداش گلم چند روز پیش مامان تو رو گذاشت تو روروءک تا یاد بگیری باهاش راه بری اما اصلا توش نمی شستی و همش گریه میکردی  ولی خوشگلم دیروز یاد گرفتی که چه جوری باید باهاش راه بری و دیگه نمی خواستی ازش بیرون بیای. تازه هی می خواستی قاب عکس ها رو بندازی  اینم عکست که به سختی ازت گرفتم.       ...
5 بهمن 1391

شش ماهگی داداش جونم

جیگرم شش ماهه شدنت مبارک  دیگه داری برای خودت مردی می شی اما خوشگل آبجی هر چی که بزرگ تر می شی کارهای جدید تری یاد می گیری و نا گفته نماند شیطونی هایت هم زیاد تر زیاد تر می شه البته جیگرم دو روز پیش شش ماهه شدی اما داداش جونم من همش امتحان داشتم و وقت نمی کردم بنویسم  بگذریم. به هر حال مامان بعد از این که از سر کار برگشت تو رو برد پیش آقا دکتره برای چکاب ماهیانه . آقا دکتره گفت که وزنت 8/250 است وهمه چیز نرمال وعالی. آفرین داداش کوجولو پیشترفت خوبی توی اضافه شدن وزنت داشتی  منم یه عکس از شش ماهگیت برات می ذارم. ...
2 بهمن 1391
1